|
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : saba
دلم برات تنگ شده اما من... من میتونم این دوری رو تحمل کنم... میدونی چرا؟؟ آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده... هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم... رد احساست روی دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم.... چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن... آره! خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....میدونی که تو، توی لحظه لحظه های من جاری هستی... آخه...تو، توی قلب منی...آره! تو قلب من... برای همینه که همیشه با منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی... برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همهء اینها... به یه چیز میرسم... به عشق و به تو... آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم.. به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه.. پر ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : saba
من هیچ نمی خواهم ... تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد آری تنها تو را می خواهم ... ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : saba
حس غریب.......
دلم می خواهد تنها توی خیالم پرواز کنم...
پرواز که نه فقط چشم هایم را ببندم و دورتر هایِ بعدترم را قشنگ تر از آنی که قبل تر ها تصور می کردم زندگی کنم_دراز بکشم روی تختم و سرم را وارونه از تخت بیاویزم تا وزن چیزهایی که فکرم را مشغول میکند حس کنم زندگی کردن با آهنگ غمگین واقعاً لذت بخش است،آن هم وارونه... احساس خوبی به من می دهد ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : saba
اینجا...
آدم که نه! آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند! و جالب تر ! اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکند تا میزبان سیاهی دیگری باشد! شهر من اینجا نیست! اینجا... همه قار قار چهلمین کلاغ را دوست می دارند! و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد! شهر من اینجا نیست! اینجا... سبدهاشان پر است از تخم های تهمتی که غالبا "دو زرده" اند! من به دنبال دیارم هستم, شهر من اینجا نیست... شهر من گم شده است ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : saba
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : saba
بیا قرار بگذاریم که . . .
![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : saba
دوستووووووووووووووووووووون دارم خیلی زیاد
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : saba
.. هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره... هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...? ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : saba
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند ![]()
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : saba
سر بروی شانه های مهربانت میگذارم
عقده ی دل میگشایم گریه ی بی اختیارم از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم ![]() ![]() |